خدا!
پنجشنبه 7 دی 1396 00:56
ارسال شده در: شعر ها ،
دلم
هوایت را کرده
خدا!
فقط نگاهی
یک لحظه
تنها سلامی
دردم گرفته
از تو
یک درمانی
شعر از : محسن دیناروند
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: پنجشنبه 7 دی 1396 01:00
ای لنگر تسکین!
جمعه 1 دی 1396 23:44
ارسال شده در: عاشقانه ها ، شعر ها ، دیگران ،
.jpg)
با توام
ای لنگر تسکین!
ای تکانهای دل!
ای آرامش ساحل!
با توام
ای نور!
ای منشور!
ای تمام طیفهای آفتابی!
ای کبود ِ ارغوانی!
ای بنفشابی!
با توام ای شور، ای دلشورهی شیرین!
با توام
ای شادی غمگین!
با توام
ای غم!
غم مبهم!
ای نمیدانم!
هر چه هستی باش!
اما کاش...
نه، جز اینم آرزویی نیست:
هر چه هستی باش!
اما باش!
قیصر امین پوردیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: شنبه 2 دی 1396 00:06
به فکر باشیم!
سه شنبه 28 آذر 1396 00:56
ارسال شده در: پیشنهاد ها ، عکس ها ، گوناگون ، دیگران ،


دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: سه شنبه 28 آذر 1396 01:02
نامه ی کودک کرمانشاهی
شنبه 25 آذر 1396 20:24
ارسال شده در: عکس ها ، گوناگون ، دیگران ،

دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: شنبه 25 آذر 1396 20:27
سعادت خوب مردن !
یکشنبه 28 آبان 1396 17:26
ارسال شده در: یادداشت ها ، پیشنهاد ها ،
تازه شب شده بود ، زمین خشمگین شد و لرزید، زلزله
آمد. در چند ثانیه خواست مارا با خود ببرد. این زلزله با بقیه زلزله ها فرق داشت.
شدیدتر بود و طولانی تر، از خانه ها به بیرون پناه بردیم! ولی کوچه ها بیشتر می
لرزید و جای پناه نداشت.
زلزله داشت ما را با خود می برد به شروع یک زندگی جدید ، داشت ما را می برد به سرزمین دردها، رنج ها، اشک ها و آوارها و همه ی چیزهای ناخوشایند.
فکر می کنم همه افرادی که زلزله ی آن شب را آنگونه شدید و طولانی حس کرده اند مثل ما ،هیچوقت فراموششان نشود آن لحظه های ترس و لرز را.
ثانیه هایی فاصله داشتیم تا نبودن یا بودن و آوارگی و مابقی قضایا... فقط ثانیه هایی نه بیشتر...
چند روز بعد از همان زلزله کلیپ های متفاوتی آمد و دستمان پر شد از انواع فیلم ها و مابقی ماجراها...
در میان این همه محتوا، یک کلیپ خیلی مرا به خودش گرفت و مرا برد به همان لحظه های آمدن همان زلزله ی ترسناک!
لحظه وقوع زلزله را نشان می داد! قرار بود چراغ قوه گوشی اش را باز کند وقتی برقها رفته بود وسط زلزله، درست همان لحظه هایی که کار را تمام شده می دانستیم، اما ناخودآگاه دستش خورده بود روی ضبط فیلم و همان ثانیه هایی را که گفتم را می گرفت...
در همان فیلم کوتاه که زلزله را در میان ریزش آورها نشان می داد صدایی مرا به فکر واداشت ...
مردی بود با صدای بلند می گفت :
اَشهدُ انْ لا اِلٰهَ الا الله
اَشهدُ انَّ محمّداً رسولُ الله
فیلم تمام شد؛ من ماندم خاطره های همان لحظه ها ....
چه شد؟ چه گفتم؟
و چه گفتیم؟
ما که ادعایمان می شود ، ما که دین دین می کنیم چه گفتیم؟ شهادتین را گفتیم؟
ما مرگ را دیدیم ، بله خودمان را می گویم چه کردیم و چه گفتیم؟
سعادت بزرگی است آن لحظه های مرگ پناه بردن به خدا و دست برداشتن از غیر خدا !
هر دردی را دوا کنیم این آخر عمر را دوایی نیست و همه به آن خواهیم رسید در زمان های مختلف و راه های متفاوت اما ناگریز از مواجه با آن.
به این فکر می کنم که چه شد با اینکه همه از حفظیم شهادتین را ولی محروم از بیان آن در همان لحظه های مواجه با مرگ..
آری عزیز این سعادت ها به حفظ کردن ها نیست، به داشتن مدرک ها و ثروت ها و قدرت ها و هزار و یک داشتن ها ی ریز و درشت و دهان پر کن دیگر نیست که به داشتن یک چیز است و بس و آن داشتن ایمان است و ایمان تعریف سختی هم ندارد یعنی باور قلبی به خدا، به همین سادگی در زبان و سختی در عمل.
عادت کرده ایم به این زندگی و تلاش ها و رنج های بی حاصل و پیش و پا افتاده و هیچ و متاسفانه بسیار هم پوچ و صد البته بسیار هم ویرانگر!
راه چاره امان چیست ؟ و کجاست آن راه سرراست ؟
راه این است عزیز و مابقی همه فریب است و دیگر هیچ ! که باید انتخاب کنیم زندگی ایمانی را فراموش کنیم غیر را و تمام.
الان بیشتر می فهمم آن نیایشی را که شریعتی گفت خدایا "چگونه زیستن" را تو به من بیاموز، "چگونه مردن" را خود خواهم آموخت...
آری عزیز! وقتی درست زندگی کنیم ، درست انتخاب می کنیم و وقتی اشتباه زندگی کنیم هیچ وقت درست را انتخاب نمی کنیم که زندگی اشتباه ، انتخاب اشتباه را خواهد داشت. پس سعادت درست انتخاب کردن مرگ به سعادت درست زندگی کردن ما بر می گردد.
عزیزان ، بیایید دست برداریم با هم از همه آنچه دورمان می کند از خوبی ها و بهانه ها و توجیه های رنگارنگ هم بس است که خوبی و بدی مشخص است مثل روز و شب .
که وقتی زندگی ما سرشار شد از گناه و عادت های متفاوت بی باور قلبی نباید انتظار داشته باشیم هنگام مرگ شهادت بدهیم به یگانگی خدا و رسالت پیامبر و امامت امامان.....
خدایا به ما سعادت زندگی ایمانی را ببخشای تا در طریق تو باشیم تا سعادت انتخاب بهترین مرگ ها نصیب مان شود و چه کسی توانایی برآوردن این دعا را دارد جز تو؟
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: دوشنبه 29 آبان 1396 16:23
اشک ها و حق الناس ها
جمعه 7 مهر 1396 22:26
ارسال شده در: جملات کلیدی ، دیگران ،

دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: دوشنبه 29 آبان 1396 16:25
مردی که 16 بار پای پیاده به حج رفت امام حسین (ع) را کشت!
پنجشنبه 6 مهر 1396 23:14
به قلم : معلم شهید، دکتر علی شریعتی
یکی از افراد مقابل ابا عبدالله الحسین علیه السلام،
شمر بن ذی الجوشن است. از فرماندهان سپاه امام علی در
جنگ صفین و جانباز امیر المومنین کسی که در میدان جنگ تا شهادت پیش رفت. این چنین
کسی حالا در کربلا شمر می شود. با ورودش به کربلا همه چیز عوض می شود. شمر آدم
کوچکی نیست اگر نیایش های شمر را برای شما بخوانند و به شما نگویند که این ها مال
شمر است شما با آن ها گریه می کردید. حال می کردید، هیچ گاه گفته نمی شود که وقتی
شمر دستش را به حلقه خانه خدا می زد چگونه با خدا زمزمه می کرد!
این
آقایی که ما صحبتش را می کنیم (شمر) شانزده بار با پای پیاده به سفر حج رفته است.
فکر نکنید شمر اهل نماز و روزه نبوده و یا از آن دسته آدم هایی بوده که عرق می خوردند،
عربده می کشیدند؛ شمر و بسیاری دیگر که آن طرف ایستاده اند، آدم هایی هستند که
پیشانی پینه بسته داشتند. بسیاری از آن ها اهل تهجد بودند.
در
کربلا هر روز بیست هزار نفر در فرات غسل می کردند. غسل قربة الی الله که حسین را
بکشند و می گفتند: غسل می کنیم تا ثوابش بیشتر باشد.
در
ظهر عاشورا وقتی ابا عبدالله علیه السلام برای نماز خواندن، اذان می گفتند فکر نکنید
در آن طرف کسی نماز نمی خواند. آن ها هم نماز می خواندند! برخی از این افراد به
ابا عبدالله علیه السلام می گویند که نماز شما قبول نیست! و حبیب به آن ها می
گوید: «نماز شما قبول است؟!» درگیری می شود، حبیب به شهادت می رسد. حضرت حبیب پیش
از نماز ظهر ابا عبدالله به شهادت رسیدند.
ما
در کربلا به کلاس شمر شناسی نیاز داریم. یک کلاس به عنوان تحلیل شخصیت شمر. شمری
که شانزده بار به مکه رفته، جانباز امیر المومنین بود، کسی که در کنار مولا زخمی
شده بود، چه شد که فرمانده جنگ حضرت علی علیه السلام به این جا رسید؟
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: شنبه 8 مهر 1396 23:36
نفس های سرخ
سه شنبه 4 مهر 1396 02:08
ارسال شده در: شعر ها ،
یا الله
آسمان ها سرخ
قلب ها سرخ
لوح ها سرخ
لب به لب نفس ها سرخ
گام به گام گام ها سرخ
همه همه همه چیز سرخ
این همه سرخ
سرخی این همه
از سرخی خون توست حسین (ع)
آخر با توست همیشه حق حسین(ع)
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: سه شنبه 4 مهر 1396 02:09
خدا، ما و بت پرستی های پنهان
سه شنبه 4 مهر 1396 02:02
ارسال شده در: یا الله ، قرآن کریم ، عترت و حدیث ، آموزش و پژوهش دینی ، یادداشت ها ،
به قلم : محسن دیناروند
اجازه بدهید که سخن را با این پرسش که«عبادت چیست؟» آغاز کنم. برای عبادت تعاریف متفاوتی آمده است که می توان خلاصه ی آن ها را به این طریق بیان نمود که به مجموعه ای از فعالیت های انسان که به قصد قرب الی الله مطابق با احکام دین انجام می دهد عبادت گفته می شود.
اما در این تعریف یک اشکال بزرگ هست و آن نادیده گرفتن نیمه دیگر ماجراست. یعنی نگفته ایم پرستش چه نیست؟ و روشن نساخته ایم آنچه پرستش نیست، چه هست؟
اینک بنا را بر بحث در مورد تعریف عبادت از زاویه ی روانشناسی و جامعه شناسی بگذاریم تا به پاسخی درست در مورد تعریف عبات به تعریفی جامع تر دست یابیم.
تعلق یعنی دلبستگی داشتن و آویخته شدن از چیزی یا کسی ، و این یعنی پیروی کردن خواسته یا ناخواسته از چیزی یا از کسی و در کل از موجودی.
وابستگی هم به معنای ارتباط ، علاقه، پیوستگی به یک موجود است.
بر اساس این دو واژه کلیدی روانشناسانه انسان بدون هیچ استثنایی دارای دو ویژگی مهم تعلق و وابستگی است. به عبارت دیگر انسان بر اساس فطرتش به لحاظ روحی و روانی به موجود یا موجوداتی دیگر از غیر خود احساس تعلق دارد و خود را وابسته می داند و به این تعلق و وابستگی علاقه نشان می دهد.
بحث از آنجا به حوزه جامعه شناسی کشیده می شود که یک جامعه به سمت یک سری تعلق ها و وابستگی های مشترک می رود.
اینک می توان این سوال را مطرح کرد که چرا انسان ذاتا به سمت عبادت گرایش دارد ؟ بله علت را می توان در همین دو احساس فطری انسان یعنی تعلق و وابستگی دانست. بر همین اساس می توان به یک تعریف جامع از عبادت رسید و آن اینکه عبادت یعنی احساس تعلق و وابستگی انسان به موجود یا موجودات دیگر.
اینک انسان در نگرشی جهان بین محور به دو سمت می گراید سمت اول خدا و سمت دوم هر موجودی غیر از خدا. طبق این تقسیم بندی ما شاهد دو نوع عبادتیم اول خداپرستی که یعنی احساس تعلق و وابستگی انسان به خدا و نوع دوم هم احساس وابستگی و تعلق به غیر از خداست که می توان از اصطلاح رایج بت پرستی برای آن استفاده کرد.
در خداپرستی، انسان از آنجا که خود را متعلق و وابسته به خدا می داند و به این مهم ایمان هم دارد، برنامه زندگی فردی اش را و یک جامعه ی خداپرست برنامه ی زندگی اجتماعی اش را بر اساس شریعت الهی و نیت های خالص و پاک الهی می چیند و در عمل هم مطابق آن پیش می رود. هر چه این تعلق و وابستگی بیشتر باشد به همان اندازه عبادتش در نوع خداپرستی خالصانه تر و پاک تر می شود.
برای مثال در مسئله نماز بسیاری این آفت را مطرح می کنند که ما در زمان نماز با حواس پرتی و یا مشوش شدن افکار و یا رسیدن مسائل مختلف به ذهن مواجه ایم. بله درد دقیقا همین جاست که احسای تعلق و وابستگی به خدا در ما کم است. حواس ما در نماز به همان اندازه پی خداست که خود را متعلق و وابسته به او می دانیم. پس مسئله، مسئله تعلق و وابستگی است.
اگر ما به این باور رسیده باشیم که همه مشکلات ما از طرف خدا حل می شود و همه مسائل دست خداست و ما متعلق و وابسته به همین خداییم پس چه نیازی هست در نماز که اوج بندگی است حواسمان پرت این و آن شود ؟
یا مثال زیبای دیگر همین مسئله مهم شهادت طلبی است، این شهادت طلبی از چه ناشی می شود؟ بله مسئله، مسئله تعلق و وابستگی ما به خداست. انسانی که خود را متعلق و وابسته به خدا می داند و دانستنش به باور قلبی رسیده وجسمش را و جانش را در مسیر الهی به خودِخدا می سپارد وهدیه می کند و اینگونه با شهادتش این باور قلبی را در عمل پیاده می کند و این مسئله شهادت در باب عبادتِ خداست.
نوع دوم عبادت که بیان شد بت پرستی است که در تعریف آن ذکر شد، بت پرستی احساس تعلق و وابستگی به هر موجود ی غیر از خداست. همانطور که در تعریف آمده است برخلاف خداپرستی که به علت یکتایی خدا یک مدل و یک چهره دارد، اما بت پرستی به علت تعدد فراوان موجودات غیر خدا مدل ها، حالت ها، چهره ها و روش های متفاوت و فراوانی دارد.
قدیمی ترین مدل بت پرستی ساختن و پرستش تندیس های سنگی و یا گاها چوبی یا فلزی از شکل های مختلف انسان ، حیوان یا موجودی خیالی است. این مدل بت پرستی این روزها خیلی کم است و شاید بتوان گفت دیگر هم نیست و سفره اشان با تبر حضرت ابراهیم (علیه السلام) و با همان تحلیل برچیده شد.
خورشید پرستی، حیوان پرستی بعدها به مدلهای بت پرستی افزوده شدند و مدل های دیگر هم به مرور آمدند. اما سه مدل از بت پرستی که تقریبا همیشه بوده و متاسفانه همیشه هم پنهان مانده است را می توان ثروت پرستی، شهوت پرستی و انسان پرستی برشمرد.
کار یک فرد و یک جامعه وقتی به جایی می رسد که تمام معیارهایش مادی است و ثروت، حرف اول برتری ها و قدرت هاست ، این چیست جز ثروت پرستی؟
وقتی یک فرد و یک جامعه دائما درگیر شهوت ها و لذت هاست ،شهوت ها و لذت های قدرت طلبی، باند بازی، سیاسی بازی، رابطه بازی، دروغ گویی ها، تهمت ها، ریاکاری ها، تمسخر ها و فساد های فراگیر و هزاران شهوت گفته و نگفته ، رفته و نرفته دیگر و در مرداب این شهوات گرفتار شده است این چیست شهوت پرستی؟
اما دردآورترین و فاجعه بارترین نوع بت پرستی انسان پرستی است. اگه در ثروت پرستی و شهوت پرستی ممکن است انسان بر ثروت و شهوت سوار باشد اما در انسان پرستی این چنین نیست. بت های سنگی و فلزی هم جان حرف زدن ندارند. در انسان پرستی فاجعه و درد نگفتنی است.
شکستن این بت های ثروت ، شهوت و انسان به مراتب سخت تر و مشکل تر از بت های دیگر است هرچند این ها هم شکستنی اند.
و اما اینجا می خواهم از یک بت پرستی بسیار خطرناک، ویرانگر و البته فراگیر شده در امروز سخن بگویم و درباره اش به بحث بنشینم.
ما گفتیم یک خدا پرستی داریم و بی نهایت بت پرستی و شمردیم که ثروت پرستی، شهوت پرستی و انسان پرستی از بت پرستی های مدرن هستند، هرچند از قدیم بوده اند و از این لحاظ که امروز این سه بت پرستی رونق بیشتر دارند از آن ها به عنوان بت پرستی مدرن استفاده می کنیم. این سه را و همه مدل های بت پرستی را می توان بت پرستی آشکار نامید به عنوان مثال فردی یا جامعه ای تنها معیارش را ثروت می داند و زندگی اش را بر همین اساس می چیند و حرفش ثروت است و حرف از خدا نیست بلکه گاهی در مقابل خدا هم قرار می گیرد.رو راست در مقابل خدا می ایستد. این می شود بت پرستی آشکار.
«إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ[1] الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجدَ لَهُمْ نَصِیراً»؛[2] منافقان در پائینترین و نازلترین مراحل دوزخ قرار دارند و هیچگونه یاورى براى آنها نخواهى یافت.
این آیه از یک مدل بت پرستی دیگر پرده بر می دارد و آن بت پرستی پنهان است. بت پرستی پنهان چه تعریفی دارد؟ آری همانطور که از این آیه شریفه مشخص است نفاق را بت پرستی پنهان می دانیم.
علت پیدایش آن این است فرد یا جامعه به حدی از بلوغ فکری رسیده است که باور به وجود یک خدا یک امر پدیهی می داند؛ از طرفی بین خدا پرستی و منافع شخصی خود تضاد می بیند و خدا را مانع رسیدن به منافع می داند و از طرفی دیگر به علت آگاهی از یکی بودن خدا و ویژگی های خدا نمی تواند و نمی خواهد خدا را کنار بگذارد و نبیند.
اینجاست که در فرد یا جامعه یک دوگانگی بزرگ رخ می دهد. خدا یا غیر خدا؟ در بت پرستی آشکار غیر خدا انتخاب می شود. اما اینجا منافق یا منافقین یگانگی خدا را می دانند ولی از منافع غیر خدایی ااشان هم نمی توانند عبور کنند. اینجاست که در این جبهه قرار بر کنار گذاشتن خدا یا غیر خدا نیست که هم خدا و هم غیر خدا را بر می گزیند به این صورت که در اصل متعلق و وابسته به غیر خداست ولی در ظاهر امر خود را وابسته و متعلق به خدا نمایش می دهد.
برای مثال عبادت خدا را می کند ولی دروغ هم می گوید، تهمت هم می زند و ... این مدل از بت پرستی که بت پرستی پنهان هست و بر اساس همین آیات قرآن که ذکر آن رفت به علت دوگانگی اش بسیار پیچیده است و حتی گاهی کسی گرفتار این وضعیت است و خودش هم نمی داند!
بر اساس همین ایات شریفه که ذکر آن رفت بت پرستی پنهان بد ترین نوع بت پرستی است چرا که به نام دین و خداپرستی در طول حیاتش دست به تغییر دین می زند و تا جایی پیش می رود که از دین ناب به صورت کلی فقط جز نامی چیزی نمی ماند و از همین جهت این مدل از بت پرستی برای ما خطرناکترین مل بت پرستی است.
با توکل بر خدا و خواستن از او و تلاش برای دستیابی به شناخت دقیق از دین از طریق روش درستش و به دست اصحاب فنش ان شاالله در مسیر صحیح خداپرستی قدم بزنیم و از خدا بخواهیم که مراقب ما باشد تا گرفتار بت پرستی ها مخصوصا از نوع پنهانش نشویم که «...فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ»(آیه 4 سوره ابراهیم) «پس خدا هر كه را بخواهد بى راه مى گذارد و هر كه را بخواهد هدایت مى كند و اوست ارجمندِ حكیم»
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: سه شنبه 4 مهر 1396 02:05
به احترام مدافعان حرم
شنبه 1 مهر 1396 14:52
حسین آقام آقام حسین آقام آقام آقام
منو یکم ببین سینه زنیمو هم ببین
ببین که خیس شدم عرق نوکریمه این
دلم یه جوریه ولی پر از صبوریه
چقدر شهید دارن میارن از تو سوریه
منم باید برم آره برم سرم بره
نذارم هیچ حرومی طرف حرم بره
یه روزیم بیاد نفس آخرم بره
حسین آقام آقام حسین آقام آقام آقام
یه دست گل دارم برای این حرم میدم
گلم که چیزی نیست برا حرم سرم میدم
برای قربونی اسماعیلو میدم به عشق
خودم با بچه هام فدای بانوی دمشق
منم یه مادرم پسرمو دوسش دارم
ولی جوونمو به دست بی بی میسپارم
بی بی قبول کنه بشه مدافع حرم
حسین آقام آقام حسین آقام آقام آقام
اونا که از جنون یه کلمه نفهمیدن
شبیه شامیا به گریه هام میخندیدن
کنایه میزنن دلمو میسوزنن و
میخوان با حرفاشون خالی کنن دل منو
قسم به اون بدن که چیدنش روی حصیر
منم شبیه اون عقیله ای که شد اسیر
به غیر زیبایی نمی بینم تو این مسیر
حسین آقام آقام حسین آقام آقام آقام
ای سایه ی سرم تا که تو رفتی همسرم
همش بهونه ی تو رو میگیره دخترم
به جای لالایی روضه براش میخونمو
دم بابا باباش داره میگیره جونمو
گناه دخترم چی بوده که بابا ندید
گلم بابا میخواد جواب ناله شو بدید
فقط رقیه جون صدای بچمو شنید
حسین آقام آقام حسین آقام آقام آقام
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: شنبه 1 مهر 1396 15:07
امام حسین(علیه السلام)
جمعه 31 شهریور 1396 16:57
ارسال شده در: عترت و حدیث ، عکس ها ،


دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: جمعه 31 شهریور 1396 17:04
وقتی تقویم ها هم اشتباه می کنند!
چهارشنبه 29 شهریور 1396 02:12
ارسال شده در: یادداشت ها ،
به قلم: محسن دیناروند
از شما چه کسی اول مهر ماه 1372 را دقیق به یاد دارد؟ فکر می کنم که همه ی آن هایی که مثل من اول مهر 1372 مصادف بوده با اولین روز حضورشان در اجتماع با برند دانش آموز، آن روز را دقیق یادشان هست و فراموش نخواهیم کرد این اول مهر اولی را حتی شاید بعد ها آلزایمر هم از پس این خاطره بر نیاید. اینطور نیست؟
بگذارید اعتراف کنم من آن روز از آن دسته دانش آموزانی بودم که گریه می کردم؛ هنوز آن کوچه ای که ختم می شد به مدرسه امان را یادم هست که از صدای گریه ی من پر شده بود. البته آن روزها مثل الان نبود که قبل از کلاس اول پیش دبستانی و مهد کودکی باشد و از این حرف ها که این روزها هست و بچه ها را آماده می کنند برای کلاس اولشان، نه! از این خبر ها نبود و اگر هم بود برای بالا شهری ها بودو نه برای ما!.
اما بعد از آن بر خلاف آن گریه، یادم هست شدم دانش آموزی با برند شاگرد اول کلاس. راستش دیگر تا حالا هیچ اول مهری یادم نیست تا همین اول مهر چند سال پیش که رفتم سر کلاس نه این بار در جمع داش آموزان که اینک با برندی به نام معلم.
درست است که به جز اول مهر کلاس اولی ام هیچ اول مهری از زمان دانش آموزی ام یادم نیست و فکر می کنم این وجه مشترک همه ما باشد اما باز هم همه ما یک خاطره مشترک از اول مهر هایمان داریم و آن اینکه زندگی برای ما تقسیم می شد به قبل از اول مهر و بعد از اول مهر.
سبک زندگی امان فرق می کرد با رسیدن اول مهر؛ و شاهد یک مدل از زندگی امان می شدیم که قبل از اول مهر نداشتیم. حالا درست است آن زمان ها اول مهر ما، همیشه از شنبه شروع می شد(یعنی اگر اول مهر می افتاد دوشنبه، ما از شنبه بعدش می رفتیم سر کلاس) ولی به هر حال اول مهر باز اول مهر بود و حال و هوای خاص خودش را داشت.
راستش یک وقتی فکر می کردم با این تغییر شرایط و امکانات، دیگر اول مهر برای بچه های امروزی مزه ندارد ولی راستش از وقتی سر و کارم افتاده با بچه های دانش آموز می بینم و با تمام وجودم درک می کنم که الان هم اول مهر باز همان مزه خاص و خوش اول مهر آن زمان های ما را دارد حتی برای بچه های امروز.
به نظر می رسد که همین مزه خوب اول مهر و تغییر سبک زندگی ما در همین روز که برای همه ما اتفاق می افتد حتی برای آن هایی که نه معلم هستند و نه دانش آموز و نه دانشجو و نه ولی دانش آموز باعث شده همه، اول مهر را یک روز مهم و شیرین بدانیم و به هم فرا رسیدنش را تبریک بگوییم بدون اینکه در هیچ تقویمی در صفحه اول مهر نوشته شده باشد مصادف با آغاز سال تحصیلی جدید؛
شاید که نه، حتما برای همین اهمیت و شیرینی اجتماعی باشد که اول مهر برای خودش همیشه اول مهر است یک برند معتبر بی توجه به همه ی تقویم ها که ثابت می کند تقویم ها هم اشتباه می کنند!
برای خوانش همین مطلب در خبرگزاری محترم فرارو لطفا اینجا را کلیک کنید!
برای خوانش همین مطلب در خبرگزاری محترم صدای معلم لطفا اینجا را کلیک کنید!
دیدگاه ها : نظرات
برچسب ها: اول مهر ،
آخرین ویرایش: شنبه 1 مهر 1396 14:48
نامه ای برای وزیر محترم آموزش و پرورش
سه شنبه 21 شهریور 1396 01:39
ارسال شده در: پیشنهاد ها ، دیگران ،
بسمه تعالی
خدمت استاد دانشمند و فرهیخته سید محمد بطحایی
وزیر محترم آموزش و پرورش
با سلام و احترم
به استحضار می رساند این حقیر به عنوان عضوی از فرهنگیان کشور از معرفی شما به عنوان وزیر آموزش و پرورش خرسند شدم و در یادداشتی که با تیتر«دفاع از وزیر پیشنهادی آموزش و پرورش» در خبرگزاری محترم فرارو با کد خبر ۳۲۵۹۷۶ در مورخ 24/5/1396 منتشر شد، ضمن بیان دلایلی از نمایندگان محترم مردم در مجلس شورای اسلامی، خواستار رای اعتماد به آن جناب عزیز داشتم که خوشبختانه این مهم به سرانجام رسید و خوشبختانه امروز شاهد وزارت شما در آموزش و پرورش هستیم.
ضمن تبریک، از این جهت که این حقیر به عنوان معلم همچون شما و سایر فرهنگیان عزیز و محترم دغدغه های فراوان در راستای اعتلا و رفع موانع ارتقای آموزش و پرورش دارم و از جهت دیگر شما بر مساله خلاقیت و اهمیت آن در آموزش و پرورش تاکیدات فراوان دارید و این خود موجب خوشحالی است، پیشنهادی را خدمتتان ارائه می دهم.
اهمیت خلاقیت و نقش بسزای آن در پیشرفت، حل مشکلات و موفقیت هر مجموعه امری بدیهی است که خوشبختانه شما در راس آموزش و پرورش بر این مهم تاکید دارید و مشخص است دغدغه ای برای پرورش خلاقیت در مجموعه وزارت آموزش و پرورش دارید.
در همین راستا پیشنهادی که ارائه می دهم احیا و اصلاح نظام پیشنهادات در آموزش و پرورش است. امروز در عمل اگر پیشنهادی ارائه شود جایی برای ارائه، بررسی، تصویب و اجرا در مجموعه ندارد. سال های پیش در زیر مجموعه پژوهشگاه مطالعات آموزش و پرورش، دبیرخانه نظام پیشنهادات فعالیت خود را آغاز نمود ولی مشخص است که سایت این نظام سایتی غیر فعال است که البته اگر هم فعال باشد برای فرهنگیان ناآشناست.
اساسنامه ی این نظام نیاز به اصلاح دارد به عنوان مثال در این اساسنامه، پیشنهادات در سطح استان ارائه می شود، در صورتی که قطعا پیشنهاداتی هست که در سطح ملی می توان به آن پرداخت یا حتی می توان در سطح یک مدرسه و یا یک کلاس هم پیشنهاد ارائه شود که جایی برای این سطوح هم دیده نشده است.
در این اساسنامه برای دریافت نوآوری ها و خلاقیت ها پیش بینی لازم دیده نشده، یا ایراد دیگر بر این اساسنامه مشکل بودن ارائه پیشنهادات است و درگیر کردن پیشنهاد دهنده با یک سری قواعد پیچیده و دست و پاگیر از حمله دیگر این ضعف هاست. از جمله دیگر این ضعف ها برمی گردد به پیشنهاد دهنده ها! در این اساس نامه اگر یک دانش آموز، ولی یا یک نفر خارج از آموزش و پرورش قرار باشد پیشنهادی بدهد جایی برای این کار و رساندن پیشنهادش به سرانجامی ندارد.
از سوی دیگر یک دبیرخانه نمی تواند به طور ایده آل متولی امر پیشنهادات و خلاقیت ها باشد لذا پیشنهاد می شود ضمن اصلاح اساسنامه مذکور، جایگاه این نظام، از سطح دبیرخانه حداقل به اداره کل نوآوری و پیشنهادات آموزش و پرورش ارتقا یابد تا این اداره کل متولی جذب، بررسی، تصویب و اجرای پیشنهادات، نوآوری ها و خلاقیت ها در وزارت آموزش و پرورش باشد.
اینجانب از این طریق آمادگی خود را جهت تهیه اساسنامه و همکاری با آن وزیر محترم در این راستا اعلام می دارم. ضمن آرزوی موفقیت برایتان، امید است که نسبت به این پیشنهاد موافقت فرمایید.
با سپاس فراوان
محسن دیناروند
این نامه در سایت صدای معلم منتشر شده است . برای خوانش آن می توانید اینجا را کلیک کنید!
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: سه شنبه 21 شهریور 1396 02:01
مسئولان حواسشان هست؟
دوشنبه 13 شهریور 1396 18:58
ارسال شده در: دیگران ،
به گزارش ایران، همین دو اتاق ۶ متری و حیاطی کوچک شده محل رفت و آمد و جمع شدن داغداران است. این خانه کوچک چطور میتواند این حجم از غم به این بزرگی را در خود جای دهد؟ خانه شیوا و ۴ خواهر و برادرش حالا بیش از همیشه میزبان زنان فامیل است که با چادر بندری سیاه و سفید آمدهاند و با کل کشیدن به پیشواز هر تازه وارد میآیند. اینجا کل کشیدن نشانه مهمی است؛ وقتی جوانی میمیرد هر کس وارد خانه شود با این کار به پیشواز او میآیند.
همه فامیل شیوا حضور دارند و تا میخواهم حرفی بزنم یکی از عموهایش به من حمله میکند و با صدای بلند میگوید: «به چه حقی اینجا آمدی؟ به چه حقی راننده خواب آلود برای اتوبوس انتخاب کردین؟ چرا شب توی جاده راه افتادن؟ چرا پلیس راهنمایی و رانندگی رانندههای خستهرو جریمه نمیکنه؟ چرا از شون نمیخواد که دیگه رانندگی نکنند. حتماً باید یک نفر بمیره تا بفهمن» دیگری که خالهاش است با صدای گرفته و چهرهای بیتاب، بیرمق میگوید: «فکر کنید دختر خودتونه، اصلاً براتون مهمه که این دختر مرده. هیچ کس براش مهم نیست.» پدرش خودش را به من میرساند؛ سر تا پایش مشکی است آنقدر گریه کرده که دیگر چشمهایش رمقی ندارد: «به خدا رضایتنامه نداشت. مربیهاش بدون اجازه شیوا را بردند. چطور باید پیگیری کنم؟ مادرش و خودم رضایتنامهای امضا نکردیم.»
خانه مهرنوش ناصری
گریان و بیتاب ادامه میدهد: «چند ماه دیگه عروسیم بود؛ رفته بود کلاس حنا میخواست دستم رو حنا بزنه. ساعت ۴تصادف میشه ساعت ۹ جرثقیل مییاد تا اتوبوس رو بلند کنه. بچهها میگن مهرنوش نیم ساعت زیر اتوبوس کمک میخواست کسی نتونست کمک کنه جونش در رفت. رفتیم داراب از هر مسئولی پرسیدیم چرا این اتفاق افتاد کسی جواب نمیداد انگار نه انگار خواهرم مرده. تازه وقتی بردن برای شناسایی؛ پدرم اصلاً نتونست مهرنوش رو شناسایی کنه آنقدر صورتها زخمی شده بود که قابل شناسایی هم نبودن ما خودمون مهرنوش را با ۴ نفر اشتباه گرفتیم.»
خانه محدثه شب راه
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: دوشنبه 13 شهریور 1396 19:02
باز هم از بهانه ها برای امام زمان(عج)
شنبه 11 شهریور 1396 23:30
ارسال شده در: دیگران ، عترت و حدیث ،
یا الله
با سلام و احترام
اینک شعری با عنوان مسیحای عدالت از باز هم از کتاب بهانه ها، شعری از خانم پروانه نجاتی تقدیم به مولا امام زمان (ع)
به اسکنر بگو تاریخ در زندان نمی ماند
زمین هم در مدار بسته طغیان نمی ماند
به اسکندر بگو آینده از آن ضعیفان است
کمند بردگی بر گردن انسان نمی ماند
بدون شک به پایان می رسد روز زر و تزویر
مسیحای عدالت تا ابد پنهان نمی ماند
بساط ظلم روزی از جهان برچیده خواهد شد
در آفاقاش اثر از خانه شیطان نمی ماند
ستم در تار و پود زندگانی رنگ می بازد
به کام قرن، این اندوه بی پایان نمی ماند
برای عشق ورزیدن زمین آماده خواهد شد
دلِ افسرده ای در این غریبستان نمس ماند
هوای مهربانی قلعه ها را فتح خواهد کرد
و اوضاع زمین اینگونه بی سامان نمی ماند
کلام وحی در آتش شکوفا می شود بی شک
غبار قهر بر آیینه ی قران نمی ماند
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: شنبه 11 شهریور 1396 23:31
تعداد کل صفحات : 4 1 2 3 4